فیل

ساخت وبلاگ

گوش و قلب ونسانمرد کتاب زندگی‌نامه ونگوگ را می‌خواند. کتابی کم حجم که نقاشی شب پر ستاره‌ی ونگوگ سرتاسر جلدش را پوشانده است. احتمالا به آنجا رسیده که تصمیم می‌گیرد، برای دختری که عاشقش بود و نمی‌دانست چطور عشقش را به دختر ثابت کند، گوش چپش را ببرد و خونین و مالین توی دستمال بپیچد و برای دختر پست کند. از زمانی که گوش چپ ونسان داشته توی راه می‌رفته تا برسد به دست معشوق، ونسان داشته با خودش فکر می‌کرده، «قلبش از سنگ هم که باشد، وقتی ببیند جانم را حاضرم برایش بدهم دلش آب می‌شود. ببیند گوش چپم که به قلب نزدیک‌تر است و نشانه‌‌ی عشق است را بریده‌ام، گریان و نالان می‌آید تا ببیند حالم خوب است یا نه. یک شربت خنک هم برایم درست می‌کند تا سرحال بیایم و حتما در حالیکه چشم‌هایش از عشق برق می‌زند، می‌گوید، ونسان من، ونسان عزیز عزیزم، واقعا نیاز به این کارها نبود، من عاشق تو هستم، معلوم است که هستم. نباید دست به همچین کار خطرناکی میزدی عشق همیشگی من.»ونسان توی همین فکرها بود و همزمان مرد که با جدیت داستان او را دنبال می‌کند، دارد به این فکر می‌کند که خوب است من هم همین کار را بکنم، چه ابراز عشق خاصی شاید اینطور بشود دلش را نرم کرد و آتش عشقش دوباره شعله‌ور شود. در خانه‌ی ونسان به صدا در می‌آید. ونسان صدای زنگ را که می‌شنود، دست‌هایش را مشت می‌کند و می‌گوید «یس! فکر نمی‌کردم اینقدر زود جواب بدهد» خوشحال و خندان می‌رود که در را باز کند، تا عشق محبوبش را در آغوش بکشد و قول بدهد که دیگر رهایش نخواهد کرد. اما دو مرد با روپوش سفید پشت در منتظرش بودند، تا گوش باندپیچی شده‌ی ونسان را می‌بینند، مچ دست‌هایش را سفت می‌چسبند و می‌اندازندش پشت آمبولانس و در بیمارستان روانی بستری‌اش می‌کنند. قسمت تراژیک ما فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 17 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:19

دوستان از این پس داستان های من را در این کانال دنبال t.me/royayedastan

با تشکر از دوستان همراه

+ نوشته شده در  دوشنبه نهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 10  توسط مینو کلانتر مهدوی  | 
فیل...
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : خواهش, نویسنده : minoomahdavi بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 16:18

گوشه ی خانه را که بعد از کلی چانه زدن انتخاب کردیم می گذاریمش همان جا. ساعت پاندول دار قدیمی حالا درست در گوشه ترین جای خانه قرار دارد . زمان مثل نبض جهان می زند و در حرکت است و گاهی برای خودش دنگ دنگ می کند. ما از کنارش می گذریم. چه کسی ممکن است به کنج خانه نیازی داشته باشد.گاهی هم که نمی خواهیم صد فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

مادر خلقش تنگ بود. پیرمرد سرش را انداخته بود پایین و غریبی می کرد. گیلاس های براق توی سبد شده بودند گوشواره های دخترک و با خنده های کوچکش این طرف و آن طرف می رفتند. برق گیلاس ها پیرمرد را می برد به سال های دور. یاد درخت گیلاسی که نزدیک خانه شان بود می افتد که دختر کوچکش می خندید و از آن بالا برایش فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

گم شدم.... در تیک تیک ثانیه ها... می خواهند هدایتم کنند ثانیه ها... گوش که می دهم بیشتر گم می شوم.

ل یک چیز شناور...

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم آبان ۱۳۹۴ساعت 1  توسط مینو کلانتر مهدوی  | 
فیل...
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

چند روز است از خواب که بیدار می شوم، حالت تهوع دارم. یاد فیلم ها یی می افتم که هر وقت می خواهند نشان دهند زنی حامله شده، بدو می فرستندش توی دست شویی و می گویند الکی اوق بزن . بعد هم همان می شود آزمایش بارداریشان. هیچ هم به موارد مهم تر توجه نمی کنند. شاید رابطه اش با شوهرش خوب نباشد، شاید با هم دعو فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

من دیوانه ام. یعنی همه این طور می گویند. حتی یکبار فکر کردند توی آن زیر زمین نمور دارم خودکشی میکنم و شاهرگم را زده ام. اما وقتی حاج و واج و خسته نگاهشان کردم که چه می خواهید دارم کار می کنم. پنداشتند که دیوانه ام و ناراحت و بی حوصله گذاشتند رفتند. چون فکر می کردند خودکشی در یک زیر زمین سوژه ی جذاب فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

کلید انداختم و تو آمدم. برخلاف انتظارم علی خانه بود. خسته بودم و خیس عرق علی داشت ظرف ها را می شست. از توی آشپزخانه داد زد: برگشتی خانومی؟درگیر باز کردن سگک کفش پاشنه بلند سفیدم شده بودم. کیفم همان دم در افتاد و جعبه کفشی که در دستم بود را محکم گرفته بودم و در حالی که پهن میشدم روی اناپه جعبه را ر فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

چند تا نگاه عاشقانه  به هم انداختیم و از هم خداحافظی کردیم. لبخند زورکی میزنم و شال پشمی ام را تا روی بینی ام بالا می آوردم و دست هایم را تا جایی که امکان دارد در جیب های پالتویم فرو می کنم و راهم رامی کشم و میروم. سرم را پایین می اندازم، شبیه گناهکارانی که نمی خواهند دیده شوند از خودم فرار می کنم. فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37

    با گره کرواتش ور می رفت که جلویش ظاهر شدم . -خوب شدم؟  با آن همه آرایش و لباس بلندی که تا جایی که امکان داشت چاک خورده بود و آن کفش های پاشنه بلندی که خودش حکم پله را داشت، بیشتر شبیه دلقک های سیرک شده بودم که با چوب راه میروند. نگاهی سر سری انداخت اما می خواست وانمود کند که خوب دارد همه چیز را فیل...ادامه مطلب
ما را در سایت فیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minoomahdavi بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 12:37